شعر حراج عشق(شهریار)

حراج عشق(شهریار) چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم فشردم... 

شعر حالا چرا (استاد شهریار)

شعر حالا چرا (استاد شهریار) آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا  که من افتاده ام از پا چرا؟ نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟ عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان تو ام فردا چرا؟ نازنینا... 

شعر برقص آ (مولانا)

شعر برقص آ (مولانا) آمد بهار جان‌ها ای شاخ تر به رقص آ چون یوسف اندرآمد مصر و شکر به رقص آ ای شاه عشق پرور مانند شیر مادر ای شیرجوش دررو جان پدر به رقص آ چوگان زلف دیدی چون گوی دررسیدی از پا و سر بریدی بی‌پا و سر به رقص آ تیغی به دست خونی آمد مرا... 

آرزوی خــوبان (شعر مولانا)

آرزوی خــوبان (شعر مولانا)   بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست   ای آفتاب حسن … برون آ دمی ز ابر کان چهره ی مشعشع ِ تابانم آرزوست   بشنیدم از هــوای تو آواز طبل باز بازآمـــدم که ساعــد ِ سلطانم آرزوست   گفتی ز... 

اشعار عاشقانه احمد شاملو

دوستش می‌دارم دوست اش می دارم  چرا که می شناسمش                           به دوستی و یگانگی شهر همه بیگانگی و عداوت است هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم                                            تنهایی غم انگیزش را در می یابم . اندوه... 

شعر مولانا (منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی)

منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی                                   مفروش خویش ارزان که تو بس گران بهایی به عصا شکاف دریا که تو موسی زمانی                                   بدران قبای مه را که ز نور مصطفایی بشکن سبوی خوبان که تو یوسف جمالی                                  ... 

شعر مولانا در ارتباط با خدا

ای دوست قبولم کن و جانم بستان مستم کن و وز هر دو جهانم بستان با هر چه دلم قرار گیرد بی تو آتش به من اندر زن و آنم بستان ای زندگی تن و توانم همه تو جانی و دلی ای دل و جانم همه تو تو هستی من شدی از آنی همه من من نیست شدم در تو از آنم همه تو خود ممکن آن نیست... 

شعر مولانا برای خدا

ای دوست قبولم کن و جانم بستان مستم کن و وز هر دو جهانم بستان   با هر چه دلم قرار گیرد بی تو آتش به من اندر زن و آنم بستان   ای زندگی تن و توانم همه تو جانی و دلی ای دل و جانم همه تو   تو هستی من شدی از آنی همه من من نیست شدم در تو از آنم همه تو   خود ممکن... 

اشعار استاد شهریار زکات زندگی

اشعار استاد شهریار زکات زندگی شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست اشعار استاد شهریار زکات زندگی چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم اینهم... 

اشعار استاد شهریار

اشعار استاد شهریار چراغ هدایت کنون که فتنه فرا رفت و فرصتست ای دوست بیا که نوبت انس است و الفتست ای دوست دلم به حال گل و سرو و لاله می سوزد ز بسکه باغ طبیعت پرآفتست ای دوست اشعار استاد شهریار چراغ هدایت مگر تاسفی از رفتگان نخواهی داشت بیا که صحبت... 

آخرین مطالب