کد مطلب: 91 | زمان انتشار: ۸:۰۵:۴۴ - چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲ | بدون نظر | دفعات مشاهده : 510 | |

زندگینامه امام جواد (محمد تقی) علیه السلام

امام جواد نهمین امام از اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین (ابو جعفر محمد الجواد ابن على الرضا بن موسى الکاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن على زین العابدین بن الحسین بن على بن ابى طالب علیهم السلام)، در شب جمعه روز ۱۹ ماه مبارک رمضان یا روز جمعه ۱۰ رجب در شهر مدینه به دنیا آمدند.
قولى که در کتاب مصباح المتهجد آمده، تاریخ فوق را تایید مى‏کند. در آنجا آمده است: “ابن عیاش” گوید این دعا به وسیله استاد بزرگ ابو القاسم (رضى الله عنه) آمده است که: «اللهم انى اسئلک بالمولودین فى رجب محمد بن على الثانى و ابنه على بن محمد المنتجب الدعاء». وى مى‏نویسد: ابن عیاش گفته است: روز دهم رجب، میلاد ابو جعفر ثانى است.

آن حضرت در روزگار خلافت معتصم، روز شنبه آخر ذى قعده یا آخر ذى حجه یا پنجم یا ششم ذى حجه در روز سه‏شنبه سال ۲۲۰ هجرى در بغداد چشم از جهان فرو بست. و در مقابر قریش در پشت قبر جدش امام موسى کاظم (ع) به خاک سپرده شد. مدت عمر وى بیست و پنج‏سال بود. کلینى گوید: عمر آن حضرت ۲۵ سال و ۲ ماه و ۱۸ روز و بنا بر قول دیگرى سه ماه و بیست و دو روز بود. ابن خشاب گوید: امام جواد (ع) ، ۲۵ سال و سه ماه و ۱۸ روز زیست و شیخ مفید عمر آن حضرت را ۲۵ سال و اندى مى‏داند.

از این مدت، وى هشت‏یا هفت‏سال و چهار ماه و دو روز با پدرش و ۱۷ یا ۱۸ سال، بیست روز کمتر، پس از پدرش زیست. که این همان مدت امامت و خلافت آن حضرت به شمار مى‏رود و مصادف با دوران پادشاهى مامون است. آن حضرت در اوایل دوران خلافت معتصم وفات یافت. برخى وفات آن حضرت را در دوران خلافت واثق دانسته‏اند. حافظ عبد العزیز بن اخضر جنابذى در معالم العتره الطاهره از محمد بن سعید نقل کرده است که گفت: محمد بن على (ع) ، در زمان خلافت الواثق بالله به قتل رسید. شاید این اشتباه براى وى از آنجا پیش آمده که واثق بر آن حضرت نماز گزارد. بلکه سخن صحیح آن است که امام جواد (ع) در عهد خلافت معتصم از دنیا رفت. زیرا مردم در سال ۲۲۷ هجرى با واثق براى خلافت‏بیعت کردند. تنها توجیه براى قول جنابذى آن است که شاید مقصود وى آن بوده که واثق در زمان خلافت معتصم، آن حضرت را با خورانیدن سم به قتل رسانیده است.

 

– مادر امام جواد (ع)

مادر آن حضرت کنیزى بود که او را«سکن مریسیه‏»و یا«سبیکه‏»مى‏خواندند. برخى علاوه بر این دو نام، از مادر آن حضرت با نامهاى دیگرى نیز یاد کرده‏اند همچون سبیکه، نوبیه و سکینه، که شاید این نام آخر صورت تصحیف شده سبیکه باشد، خیزران و دره. امام رضا (ع) این زن را خیزران مى‏خواند و گفته‏اند نامش ریحان و قبطى و مکنى به ام الحسن بود.

 

– کنیه امام جواد (ع)

او را با کنیه ابو جعفر یاد مى‏کردند. همچنین براى آن که با امام باقر (ع) ، که او هم کنیه ابو جعفر داشت، اشتباه نشود کنیه وى را ابو جعفر ثانى ذکر مى‏کردند.

 

– لقب آن حضرت

آن حضرت را القابى بود مانند جواد و قانع و نجیب و تقى. اما از همه القاب وى مشهورتر لقب جواد بود.

 

– نقش انگشترى آن حضرت

«نعم القادر الله‏»بوده است.

 

– فرزندان آن حضرت
شیخ مفید گوید: فرزندان آن حضرت عبارت بودند از: پسرانش على (امام دهم) و موسى و دخترانش فاطمه و امامه. آن حضرت به جز آن دو پسرى که ذکر کردیم، پسر دیگرى نداشت. ابن شهر آشوب در مناقب مى‏نویسد: فرزندان آن حضرت عبارت بودند از: على (امام دهم) و موسى و حکیمه و خدیجه و ام کلثوم. ابو عبد الله حارثى گوید: امام (ع) فقط دو دختر به نامهاى فاطمه و امامه داشت.

امام نهم که نامش «محمد» و کینه‏اش «ابو جعفر» و لقب او «تقى‏» و «جواد» است، در ماه رمضان سال ۱۹۵ ه. ق در شهر «مدینه‏» دیده به جهان گشود.

مادر او «سبیکه‏» که از خاندان «ماریه قبطیه‏» همسر پیامبر اسلام به شمار مى‏رود ، از نظر فضائل اخلاقى در درجه والایى قرار داشت و برترین زنان زمان خود بود، به طورى که امام رضا-علیه السلام-از او به عنوان بانویى منزه و پاکدامن و با فضیلت‏یاد مى‏کرد .

روزى که پدر بزرگوار امام جواد-علیه السلام-درگذشت، او حدود هشت‏سال داشت و در سن بیست و پنج‏سالگى به شهادت رسید و در گورستان قریش در بغداد در کنار قبر جدش، موسى بن جعفر-علیه السلام-به خاک سپرده شد

 

 

اخلاق امام جواد :

در صفحات آینده سخن شیخ مفید را خواهیم آورد مبنى بر آن که مامون شیفته ابو جعفر بود. زیرا مى‏دید آن امام با آن سن و سال اندک در فضل و حکمت و علم و آداب و کمال عقل تا چه اندازه پیش است. به طورى که هیچ کدام از مشایخ هم عصر آن حضرت با وى برابرى نمى‏کردند. از این رو دختر خویش را به همسرى امام جواد (ع) درآورد و در بزرگداشت و اکرام آن حضرت بسیار تلاش مى‏کرد.

طبرسى نیز در اعلام الورى گوید: آن حضرت در روزگار خویش با وجود سن و سال اندک خویش، به مرحله‏اى از فضل و دانش و حکمت و آداب دست‏یافت که هیچ یک از بزرگان و معمران را با وى کوس برابرى نبود. از این رو مامون، چون علو رتبت و بزرگى منزلت آن حضرت را در تمام فضایل دید، سخت‏شیفته و فریفته وى شد و دخترش را به همسرى او درآورد و بر تعظیم و توقیر و بزرگداشت آن حضرت سعى وافر نشان مى‏داد.

 

 

 

امام خردسال :

از آنجا که حضرت جواد نخستین امامى بود که در کودکى به منصب امامت رسید، طبعا نخستین سؤالى که در هنگام مطالعه زندگى آن حضرت به نظر مى‏رسد، این است که چگونه یک نوجوان مى‏تواند مسئولیت‏حساس و سنگین‏امامت و پیشوایى مسلمانان را بر عهده بگیرد؟ آیا ممکن است انسانى در چنین سنى به آن حد از کمال برسد که بتواند جانشین پیامبر خدا باشد؟ و آیا در امتهاى پیشین چنین چیزى سابقه داشته است؟

در پاسخ این سؤالها باید توجه داشت: درست است که دوران شکوفایى عقل و جسم انسان معمولا حد و مرز خاصى دارد که با رسیدن آن زمان، جسم و روان به حد کمال مى‏رسند، ولى چه مانعى دارد که خداوند قادر حکیم، براى مصالحى، این دوران را براى بعضى از بندگان خاص خود کوتاه ساخته، در سالهاى کمترى خلاصه کند. در جامعه بشریت از آغاز تا کنون افرادى بوده‏اند که از این قاعده عادى مستثنا بوده‏اند و در پرتو لطف و عنایت‏خاصى که از طرف خالق جهان به آنان شده است در سنین کودکى به مقام پیشوایى و رهبرى امتى نائل شده‏اند.

براى اینکه مطلب بهتر روشن شود ذیلا مواردى از این استثناها را یادآورى مى‏کنیم:

۱- قرآن مجید درباره حضرت یحیى و رسالت او و اینکه در دوران کودکى به نبوت برگزیده شده است، مى‏فرماید: «ما فرمان نبوت را در کودکى به او دادیم‏».

بعضى از مفسران کلمه «حکم‏» را در آیه بالا به معناى هوش و درایت گرفته‏اند و بعضى گفته‏اند: مقصود از این کلمه، «نبوت‏» است. مؤید این نظریه روایاتى است که در کتاب «اصول کافى‏» نقل شده است، از آن جمله، روایتى از امام پنجم وارد شده است که حضرت طى آن با تعبیر «حکم‏» در آیه مزبور، به «نبوت‏» حضرت یحیى در خرد سالى استشهاد مى‏کند و مى‏فرماید: پس از درگذشت زکریا، فرزند او یحیى کتاب و حکمت را از او به ارث برد و این همان است که خداوند در قرآن مى‏فرماید: «یا یحیى خذ الکتاب بقوه و آتیناه الحکم صبیا» : «اى یحیى کتاب (آسمانى) را با نیرومندى بگیر، و ما فرمان نبوت را در کودکى به او دادیم‏».

۲- با اینکه براى آغاز تکلم و سخن گفتن کودک معمولا زمانى حدود دوازده ماه لازم است، ولى مى‏دانیم که حضرت عیسى-علیه السلام-در همان روزهاى نخستین تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود (که به قدرت الهى بدون ازدواج باردار شده و نوزادى به دنیا آورده بود و به این جهت مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود) بشدت دفاع کرد و یاوه‏هاى معاندین را با منطق و دلیل رد کرد، در صورتى که این گونه سخن گفتن و با این محتوا، در شان انسانهاى بزرگسال است. قرآن مجید گفتار او را چنین نقل مى‏کند:

(عیسى) گفت: «بى شک من بنده خدایم، به من کتاب (آسمانى-انجیل) عطا فرموده و مرا در هر جا که باشم وجودى پر برکت قرار داده است، و مرا تا آن زمان که زنده‏ام به نماز و زکات توصیه فرموده و (نیز مرا) به نیکى در حق مادرم سفارش کرده و جبار و شقى قرار نداده است‏».

با توجه به آنچه گفته شد به این نتیجه مى‏رسیم که قبل از امامان نیز، مردان الهى دیگرى از این موهبت و نعمت الهى برخوردار بوده‏اند و این امر اختصاص به امامان ما نداشته است.

گفتار امامان در این زمینه

از بررسى تاریخ زندگانى امامان استفاده مى‏شود که این مسئله در زمان خود آنان مخصوصا عصر امام جواد-علیه السلام-نیز مطرح بوده و آنان هم با همین استدلال پاسخ داده‏اند. به عنوان نمونه توجه شما را به سه روایت در این زمینه جلب مى‏کنیم:

۱- على بن اسباط، یکى از یاران امام رضا و امام جواد-علیهما السلام-مى‏گوید: روزى به محضر امام جواد رسیدم، در ضمن دیدار، به سیماى حضرت خیره شدم تا قیافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشت‏به مصر براى ارادتمندان آن حضرت بیان کنم.

درست در همین لحظه امام جواد-علیه السلام-که گویى تمام افکار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجه کرد و فرمود: اى على بن اسباط! کارى که خداوند در مسئله امامت انجام داده، مانند کارى است که در مورد نبوت انجام داده است. خداوند درباره حضرت یحیى-علیه السلام-مى‏فرماید: «ما به یحیى در کودکى فرمان نبوت دادیم‏».

و درباره حضرت یوسف-علیه السلام-مى‏فرماید: «هنگامى که او به حد رشد رسید، به او حکم (نبوت) و علم دادیم‏».

و درباره حضرت موسى-علیه السلام-مى‏فرماید: «و چون به سن رشد و بلوغ رسید، به او حکم (نبوت) و علم دادیم‏». بنا بر این همان گونه که ممکن است‏خداوند، علم و حکمت را در سن چهل سالگى به شخصى عنایت کند، ممکن است همان حکمت را در دوران کودکى نیز عطا کند.

۲- یکى از یاران امام رضا-علیه السلام-مى‏گوید: در خراسان در محضر امام رضا بودیم. یکى از حاضران به امام عرض کرد: سرور من، اگر (خداى نخواسته) پیش آمدى رخ دهد، به چه کسى مراجعه کنیم؟ امام فرمود: به فرزندم ابو جعفر. در این هنگام آن شخص سن حضرت جواد-علیه السلام-را کم شمرد، امام رضا-علیه السلام-فرمود: خداوند عیسى بن مریم را در سنى کمتر از سن ابو جعفر، رسول و پیامبر و صاحب شریعت تازه قرار داد.

۳- امام رضا-علیه السلام-به یکى از یاران خود به نام «معمر بن خلاد» فرمود: «من ابو جعفر را در جاى خود نشاندم و جانشین خود قرار دادم، ما خاندانى هستیم که کوچکتران ما مو بمو از بزرگانمان ارث مى‏برند» !

 

– گرداب اعتقادى

اما بر رغم تمام آنچه در مورد امکان رسیدن به مناصب بزرگ الهى در سن خردسالى گفته شد، هنوز مشکل کوچکى سن حضرت جواد، نه تنها براى بسیارى از افراد عادى از شیعیان حل نشده بود، بلکه براى برخى از بزرگان و علماى شیعه نیز جاى بحث و گفتگو داشت. به همین جهت پس از شهادت امام رضا-علیه السلام-و آغاز امامت فرزند خردسالش، حضرت جواد، شیعیان-بویژه شیعیان عامى-با گرداب اعتقادى خطرناک و در نوع خود بى سابقه‏اى مواجه شدند و کوچکى سن آن حضرت به صورت یک مشکل بزرگ پدیدار گردید.

«ابن رستم طبرى‏» ، از دانشمندان قرن چهارم هجرى، مى‏نویسد:

«زمانى که سن او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسید، مامون پدرش را به قتل رساند و شیعیان در حیرت و سرگردانى فرو رفتند و در میان مردم اختلاف نظر پدید آمد و سن ابو جعفر را کم شمردند و شیعیان در سایر شهرها متحیر شدند».

به همین جهت، شیعیان اجتماعاتى تشکیل دادند و دیدارهایى با امام جواد به عمل آوردند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از اینکه او داراى علم امامت است، پرسشهایى را مطرح کردند و هنگامى که پاسخهاى قاطع و روشن و قانع کننده دریافت کردند، آرامش و اطمینان یافتند.

مورخان در این زمینه مى‏نویسند: چون امام رضا-علیه السلام-در سال دویست و دو رحلت نمود، سن ابو جعفر نزدیک به هفت‏سال بود، ازینرو در بغداد و سایر شهرها در بین مردم اختلاف نظر پدید آمد. «ریان بن صلت‏» ، «صفوان بن یحیى‏» ، «محمد بن حکیم‏» ، «عبد الرحمن بن حجاج‏» و «یونس بن عبد الرحمن‏» ، با گروهى از بزرگان و معتمدین شیعه، در خانه «عبد الرحمن بن حجاج‏» ، در یکى از محله‏هاى بغداد به نام «برکه زلزل‏» گرد آمدند و در سوک امام به گریه و اندوه پرداختند… یونس به آنان گفت: دست از گریه و زارى بردارید، (باید دید) امر امامت را چه کسى عهده‏دار مى‏گردد؟ و تا این کودک (ابو جعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه کسى باید بپرسیم؟ !

در این هنگام «ریان بن صلت‏» برخاست و گلوى او را گرفت و فشرد، و در حالى که به سر و صورت او مى‏زد، با خشم گفت: تو نزد ما تظاهر به ایمان مى‏کنى و شک و شرک خود را پنهان مى‏دارى؟ ! اگر امامت او از جانب خدا باشد حتى اگر طفل یک روزه باشد، مثل پیرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد حتى اگر صد ساله باشد، چون دیگران یک فرد عادى خواهد بود، شایسته است در این باره تامل شود. در این هنگام حاضران به توبیخ و نکوهش یونس پرداختند. در آن موقع، موسم حج نزدیک شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى دیگر رهسپار حج‏شدند و به قصد دیدار ابو جعفر عازم مدینه گردیدند، و چون به مدینه رسیدند، به خانه امام صادق-علیه السلام-که خالى بود، رفتند و روى زیرانداز بزرگى نشستند. در این هنگام عبد الله بن موسى، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست. یک نفر بپاخاست و گفت: این پسر رسول خداست، هر کس سؤالى دارد از وى بکند. چند نفر از حاضران سؤالاتى کردند که وى پاسخهاى نادرستى داد! … شیعیان متحیر و غمگین شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن کردند و گفتند: اگر ابو جعفر مى‏توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبد الله نزد ما نمى‏آمد و جوابهاى نادرست نمى‏داد!

در این هنگام درى از صدر مجلس باز شد و غلامى بنام «موفق‏» وارد مجلس گردید و گفت: این ابو جعفر است که مى‏آید، همه بپاخاستند و از وى استقبال کرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساکت‏شدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در میان گذاشتند و وقتى که پاسخهاى قانع کننده و کاملى شنیدند، شاد شدند و او را دعا کردند و ستودند و عرض کردند: عموى شما، عبد الله چنین و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: عمو! نزد خدا بزرگ است که فردا در پیشگاه او بایستى و به تو بگوید: با آنکه در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟ ! «اسحاق بن اسماعیل‏» که آن سال همراه این گروه بود، مى‏گوید:

من نیز در نامه‏اى ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهاى من پاسخ داد، از او تقاضا مى‏کنم که دعا کند خداوند بچه‏اى را که همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتى که مردم سؤالات خود را مطرح کردند، من نیز نامه را در دست گرفته بپاخاستم تا مسائل را مطرح کنم. امام تا مرا دید، فرمود: اى اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار! به دنبال این قضیه همسرم پسرى به دنیا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم.

این دیدار و بحث و گفتگو و دیدارهاى مشابه دیگرى که با امام جواد-علیه السلام-صورت گرفت مایه طمینان و اعتقاد کامل شیعیان به امامت آن حضرت گردید و ابرهاى تیره ابهام و شبهه را از فضاى فکر و ذهن آنان کنار زد و خورشید حقیقت را آشکار ساخت.

مناظرات امام جواد (ع)

چنانکه گفته شد، از آنجا که امام جواد نخستین امامى بود که در خرد سالى به منصب امامت رسید ، حضرت مناظرات و بحث و گفتگوهایى داشته است که برخى‏از آنها بسیار پر سر و صدا و هیجان انگیز و جالب بوده است. علت اصلى پیدایش این مناظرات این بود که از یک طرف، امامت او به خاطر کمى سن براى بسیارى از شیعیان کاملا ثابت نشده بود (گرچه بزرگان و دانایان شیعه بر اساس عقیده شیعه هیچ شک و تردیدى در این زمینه نداشتند) ازینرو براى اطمینان خاطر و به عنوان آزمایش، سؤالات فراوانى از آن حضرت مى‏کردند.

از طرف دیگر، در آن مقطع زمانى، قدرت «معتزله‏» افزایش یافته بود و مکتب اعتزال به مرحله رواج و رونق گام نهاده بود و حکومت وقت در آن زمان از آنان حمایت و پشتیبانى مى‏کرد و از سلطه و نفوذ خود و دیگر امکانات مادى و معنوى حکومتى، براى استوارى و تثبیت‏خط فکرى آنان و ضربه زدن به گروههاى دیگر و تضعیف موقعیت و نفوذ آنان به هر شکلى بهره بردارى مى‏کرد. مى‏دانیم که خط فکرى اعتزال در اعتماد بر عقل محدود و خطاپذیر بشرى افراط مى‏نمود: معتزلیان دستورها و مطالب دینى را به عقل خود عرضه مى‏کردند و آنچه را که عقلشان صریحا تایید مى‏کرد مى‏پذیرفتند و بقیه را رد و انکار مى‏کردند و چون نیل به مقام امامت امت در سنین خردسالى با عقل ظاهر بین آنان قابل توجیه نبود، سؤالات دشوار و پیچیده‏اى را مطرح مى‏کردند تا به پندار خود، آن حضرت را در میدان رقابت علمى شکست‏بدهند!

ولى در همه این بحثها و مناظرات علمى، حضرت جواد (در پرتو علم امامت) با پاسخهاى قاطع و روشنگر، هر گونه شک و تردید را در مورد پیشوایى خود از بین مى‏برد و امامت‏خود و نیز اصل امامت را تثبیت مى‏نمود. به همین دلیل بعد از او در دوران امامت‏حضرت هادى (که او نیز در سنین کودکى به امامت رسید) این موضوع مشکلى ایجاد نکرد، زیرا دیگر براى همه روشن شده بود که خردسالى تاثیرى در برخوردارى از این منصب خدایى ندارد.

– مناظره با یحیى بن اکثم

وقتى «مامون‏» از «طوس‏» به «بغداد» آمد، نامه‏اى براى حضرت جواد-علیه السلام-فرستاد و امام را به بغداد دعوت کرد. البته این دعوت نیز مثل دعوت امام رضا به طوس، دعوت ظاهرى و در واقع سفر اجبارى بود.

حضرت پذیرفت و بعد از چند روز که وارد بغداد شد، مامون او را به کاخ خود دعوت کرد و پیشنهاد تزویج دختر خود «ام الفضل‏» را به ایشان کرد.

امام در برابر پیشنهاد او سکوت کرد. مامون این سکوت را نشانه رضایت‏حضرت شمرد و تصمیم گرفت مقدمات این امر را فراهم سازد.

او در نظر داشت مجلس جشنى تشکیل دهد، ولى انتشار این خبر در بین بنى عباس انفجارى به وجود آورد: بنى عباس اجتماع کردند و با لحن اعتراض آمیزى به مامون گفتند: این چه برنامه‏اى است؟ اکنون که على بن موسى از دنیا رفته و خلافت‏به عباسیان رسیده باز مى‏خواهى خلافت را به آل على برگردانى؟ ! بدان که ما نخواهیم گذاشت این کار صورت بگیرد، آیا عداوتهاى چند ساله بین ما را فراموش کرده‏اى؟ ! مامون پرسید: حرف شما چیست؟

گفتند: این جوان خردسال است و از علم و دانش بهره‏اى ندارد.

مامون گفت: شما این خاندان را نمى‏شناسید، کوچک و بزرگ اینها بهره عظیمى از علم و دانش دارند و چنانچه حرف من مورد قبول شما نیست او را آزمایش کنید و مرد دانشمندى را که خود قبول دارید بیاورید تا با این جوان بحث کند و صدق گفتار من روشن گردد.

عباسیان از میان دانشمندان، «یحیى بن اکثم‏» را (به دلیل شهرت علمى وى) انتخاب کردند و مامون جلسه‏اى براى سنجش میزان علم و آگاهى امام جواد ترتیب داد. در آن مجلس یحیى رو به مامون کرد و گفت: اجازه مى‏دهى سؤالى از این جوان بنمایم؟

مامون گفت: از خود او اجازه بگیر.

یحیى از امام جواد اجازه گرفت. امام فرمود: هر چه مى‏خواهى بپرس.

یحیى گفت: درباره شخصى که محرم بوده و در آن حال حیوانى را شکار کرده است، چه مى‏گویید؟

امام جواد-علیه السلام-فرمود: آیا این شخص، شکار را در حل (خارج از محدوده حرم) کشته است‏یا در حرم؟ عالم به حکم حرمت‏شکار در حال احرام بوده یا جاهل؟ عمدا کشته یا بخطا؟ آزاد بوده یا برده؟ صغیر بوده یا کبیر؟ براى اولین بار چنین کارى کرده یا براى چندمین بار؟ شکار او از پرندگان بوده یا غیر پرنده؟ از حیوانات کوچک بوده یا بزرگ؟ باز هم از انجام چنین کارى ابا ندارد یا از کرده خودپشیمان است؟ در شب شکار کرده یا در روز؟ در احرام عمره بوده یا احرام حج؟ !

یحیى بن اکثم از این همه فروع که امام براى این مسئله مطرح نمود، متحیر شد و آثار ناتوانى و زبونى در چهره‏اش آشکار گردید و زبانش به لکنت افتاد به طورى که حضار مجلس ناتوانى او را در مقابل آن حضرت نیک دریافتند.

مامون گفت: خداى را بر این نعمت‏سپاسگزارم که آنچه من اندیشیده بودم همان شد.

سپس به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: آیا اکنون آنچه را که نمى‏پذیرفتید دانستید؟ !

– حکم شکار در حالات گوناگون توسط محرم

آنگاه پس از مذاکراتى که در مجلس صورت گرفت، مردم پراکنده گشتند و جز نزدیکان خلیفه، کسى در مجلس نماند. مامون رو به امام جواد-علیه السلام-کرد و گفت: قربانت گردم خوب است احکام هر یک از فروعى را که در مورد کشتن صید در حال احرام مطرح کردید، بیان کنید تا استفاده کنیم. امام جواد-علیه السلام-فرمود: بلى، اگر شخص محرم در حل (خارج از حرم) شکار کند و شکار از پرندگان بزرگ باشد، کفاره‏اش یک گوسفند است و اگر در حرم بکشد کفاره‏اش دو برابر است، و اگر جوجه پرنده‏اى را در بیرون حرم بکشد کفاره‏اش یک بره است که تازه از شیر گرفته شده باشد، و اگر آن را در حرم بکشد هم بره و هم قیمت آن جوجه را باید بدهد;و اگر شکار از حیوانات وحشى باشد، چنانچه گورخر باشد کفاره‏اش یک گاو است و اگر شتر مرغ باشد کفاره‏اش یک شتر است و اگر آهو باشد کفاره آن یک گوسفند است و اگر هر یک از اینها را در حرم بکشد کفاره‏اش دو برابر مى‏شود.

و اگر شخص محرم کارى بکند که قربانى بر او واجب شود، اگر در احرام حج‏باشد باید قربانى را در «منى‏» ذبح کند و اگر در احرام عمره باشد باید آن را در «مکه‏» قربانى کند. کفاره شکار براى عالم و جاهل به حکم، یکسان است;منتها در صورت عمد، (علاوه بر وجوب کفاره) گناه نیز کرده است، ولى در صورت خطا، گناه از او برداشته شده است. کفاره شخص آزاد بر عهده خود او است و کفاره برده به عهده صاحب او است و بر صغیر کفاره نیست ولى بر کبیر واجب است و عذاب آخرت از کسى که از کرده‏اش پشیمان است‏برداشته مى‏شود، ولى آنکه پشیمان نیست کیفر خواهد شد.

قاضى القضات مات مى‏شود!

مامون گفت: احسنت اى ابا جعفر! خدا به تو نیکى کند! حال خوب است‏ شما نیز از یحیى بن اکثم سؤالى بکنید همان طور که او از شما پرسید. در این هنگام ابو جعفر-علیه السلام-به یحیى فرمود: بپرسم؟ یحیى گفت: اختیار با شماست فدایت‏شوم، اگر توانستم پاسخ مى‏گویم و گرنه از شما بهره‏مند مى‏شوم.

ابو جعفر-علیه السلام-فرمود: به من بگو در مورد مردى که در بامداد به زنى نگاه‏مى‏کند و آن نگاه حرام است، و چون روز بالا مى‏آید آن زن بر او حلال مى‏شود، و چون ظهر مى‏شود باز بر او حرام مى‏شود، و چون وقت عصر مى‏رسد بر او حلال مى‏گردد، و چون آفتاب غروب مى‏کند بر او حرام مى‏شود، و چون وقت عشاء مى‏شود بر او حلال مى‏گردد، و چون شب به نیمه مى‏رسد بر او حرام مى‏شود، و به هنگام طلوع فجر بر وى حلال مى‏گردد؟ این چگونه زنى است و با چه چیز حلال و حرام مى‏شود؟

یحیى گفت: نه، به خدا قسم من به پاسخ این پرسش راه نمى‏برم، و سبب حرام و حلال شدن آن زن را نمى‏دانم، اگر صلاح مى‏دانید از جواب آن، ما را مطلع سازید.

ابو جعفر-علیه السلام-فرمود: این زن، کنیز مردى بوده است. در بامدادان، مرد بیگانه‏اى به او نگاه مى‏کند و آن نگاه حرام بود، چون روز بالا مى‏آید، کنیز را از صاحبش مى‏خرد و بر او حلال مى‏شود، چون ظهر مى‏شود او را آزاد مى‏کند و بر او حرام مى‏گردد، چون عصر فرا مى‏رسد او را به حباله نکاح خود در مى‏آورد و بر او حلال مى‏شود، به هنگام مغرب او را «ظهار» مى‏کند و بر او حرام مى‏شود، موقع عشا کفاره ظهار مى‏دهد و مجددا بر او حلال مى‏شود چون نیمى از شب مى‏گذرد او را طلاق مى‏دهد و بر او حرام مى‏شود و هنگام طلوع فجر رجوع مى‏کند و زن بر او حلال مى‏گردد.

 

جلوه‏هایى از علم گسترده امام

۱-فتواى قضائى امام و شکست فقهاى دربارى

امام جواد-علیه السلام-غیر از مناظراتش که دو نمونه از آن یاد شد، گاه از راههاى دیگر نیز بیمایگى فقها و قضات دربارى را روشن نموده برترى خود بر آنان را در پرتو علم امامت ثابت مى‏کرد و از این رهگذر اعتقاد به اصل «امامت‏» را در افکار عمومى تثبیت مى‏نمود. از آن جمله فتوایى بود که امام در مورد چگونگى قطع دست دزد صادر کرد که تفصیل آن بدین قرار است:

«زرقان‏»، که با «ابن ابى دؤاد» دوستى و صمیمیت داشت، مى‏گوید: یک روز «ابن ابى دؤاد» از مجلس معتصم بازگشت، در حالى که بشدت افسرده و غمگین بود. علت را جویا شدم. گفت: امروز آرزو کردم که کاش بیست‏سال پیش مرده بودم! پرسیدم: چرا؟

گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر (امام جواد) در مجلس معتصم بر سرم آمد!

گفتم: جریان چه بود؟

گفت: شخصى به سرقت اعتراف کرد و از خلیفه (معتصم) خواست که با اجراى کیفر الهى او را پاک سازد. خلیفه همه فقها را گرد آورد و «محمد بن على‏» (حضرت جواد) را نیز فرا خواند و از ما پرسید: دست دزد از کجا باید قطع شود؟

من گفتم: از مچ دست.

گفت: دلیل آن چیست؟

گفتم: چون منظور از دست در آیه تیمم: «فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم‏» : «صورت و دستهایتان را مسح کنید» تا مچ دست است.

گروهى از فقها در این مطلب با من موافق بودند و مى‏گفتند: دست دزد باید از مچ قطع شود، ولى گروهى دیگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود، و چون معتصم دلیل آن را پرسید، گفتند: منظور از دست در آیه وضو: «فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق‏» : «صورتها و دستهایتان را تا آرنج‏بشویید» تا آرنج است.

آنگاه معتصم رو به محمد بن على (امام جواد) کرد و پرسید: نظر شما در این مسئله چیست؟

گفت: اینها نظر دادند، مرا معاف بدار.

معتصم اصرار کرد و قسم داد که باید نظرتان را بگویید.

محمد بن على گفت: چون قسم دادى نظرم را مى‏گویم. اینها در اشتباهند، زیرا فقط انگشتان دزد باید قطع شود و بقیه دست‏باید باقى بماند.

معتصم گفت: به چه دلیل؟

گفت: زیرا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق مى‏پذیرد: صورت (پیشانى) ، دو کف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت‏بزرگ پا) . بنا بر این اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستى براى او نمى‏ماند تا سجده نماز را به جا آورد، و نیز خداى متعال مى‏فرماید:

«و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا»: «سجده گاهها (هفت عضوى که‏سجده بر آنها انجام مى‏گیرد) از آن خداست، پس، هیچ کس را همراه و همسنگ با خدا مخوانید (و عبادت نکنید) » و آنچه براى خداست، قطع نمى‏شود.

«ابن ابى دؤاد» مى‏گوید: معتصم جواب محمد بن على را پسندید و دستور داد انگشتان دزد را قطع کردند (و ما نزد حضار، بى آبرو شدیم!) و من همانجا (از فرط شرمسارى و اندوه) آرزوى مرگ کردم!

۲-حدیث‏سازان رسوا مى‏شوند!

نقل شده است که پس از آنکه مامون دخترش را به امام جواد تزویج کرد در مجلسى که مامون و امام و یحیى بن اکثم و گروه بسیارى در آن حضور داشتند، یحیى‏به امام گفت:

روایت‏شده است که جبرئیل به حضور پیامبر رسید و گفت: یا محمد! خدا به شما سلام مى‏رساند و مى‏گوید: «من از ابوبکر راضى هستم، از او بپرس که آیا او هم از من راضى است؟ » . نظر شما درباره این حدیث چیست؟

امام فرمود: من منکر فضیلت ابوبکر نیستم، ولى کسى که این خبر را نقل مى‏کند باید خبر دیگرى را نیز که پیامبر اسلام در حجه الوداع بیان کرد، از نظر دور ندارد. پیامبر فرمود: «کسانى که بر من دروغ مى‏بندند، بسیار شده‏اند و بعد از من نیز بسیار خواهند بود. هر کس بعمد بر من دروغ ببندد، جایگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حدیثى از من براى شما نقل شد، آن را به کتاب خدا و سنت من عرضه کنید، آنچه را که با کتاب خدا و سنت من موافق بود، بگیرید و آنچه را که مخالف کتاب خدا و سنت من بود، رها کنید» . امام جواد افزود: این روایت (درباره ابوبکر) با کتاب خدا سازگار نیست، زیرا خداوند فرموده است: «ما انسان را آفریدیم و مى‏دانیم در دلش چه چیز مى‏گذرد و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم‏».

آیا خشنودى و ناخشنودى ابوبکر بر خدا پوشیده بوده است تا آن را از پیامبر بپرسد؟ ! این عقلا محال است.

یحیى گفت: روایت‏شده است که: «ابوبکر و عمر در زمین، مانند جبرئیل در آسمان هستند» .

حضرت فرمود: درباره این حدیث نیز باید دقت‏شود، چرا که جبرئیل و میکائیل دو فرشته مقرب درگاه خداوند هستند و هرگز گناهى از آن دو سر نزده است‏و لحظه‏اى از دایره اطاعت‏خدا خارج نشده‏اند، ولى ابوبکر و عمر مشرک بوده‏اند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شده‏اند، اما اکثر دوران عمرشان را در شرک و بت پرستى سپرى کرده‏اند، بنابر این محال است که خدا آن دو را به جبرئیل و میکائیل تشبیه کند.

یحیى گفت: همچنین روایت‏شده است که: «ابو بکر و عمر دو سرور پیران اهل بهشتند». درباره این حدیث چه مى‏گویید؟ .

حضرت فرمود: این روایت نیز محال است که درست‏باشد، زیرا بهشتیان همگى جوانند و پیرى در میان آنان یافت نمى‏شود (تا ابو بکر و عمر سرور آنان باشند! ) این روایت را بنى امیه، در مقابل حدیثى که از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم درباره حسن و حسین-علیهما السلام-نقل شده است که «حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند» ، جعل کرده‏اند.

یحیى گفت: روایت‏شده است که «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است‏» . حضرت فرمود: این نیز محال است;زیرا در بهشت، فرشتگان مقرب خدا، آدم، محمد صلى الله علیه و آله و سلم و همه انبیا و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشت‏با نور اینها روشن نمى‏شود ولى با نور عمر روشن مى‏گردد؟ !

یحیى اظهار داشت: روایت‏شده است که «سکینه‏» به زبان عمر سخن مى‏گوید (عمر هر چه گوید، از جانب ملک و فرشته مى‏گوید) .

حضرت فرمود: من منکر فضیلت عمر نیستم; ولى ابوبکر، با آنکه از عمر افضل است، بالاى منبر مى‏گفت: «من شیطانى دارم که مرا منحرف مى‏کند، هرگاه‏دیدید از راه راست منحرف شدم، مرا به راه درست‏باز آورید» .

یحیى گفت: روایت‏شده است که پیامبر فرمود: «اگر من به پیامبرى مبعوث نمى‏شدم، حتما عمر مبعوث مى‏شد».

امام فرمود: کتاب خدا (قرآن) از این حدیث راست‏تر است، خدا در کتابش فرموده است: «به خاطر بیاور هنگامى را که از پیامبران پیمان گرفتیم، و از تو و از نوح… » . از این آیه صریحا بر مى‏آید که خداوند از پیامبران پیمان گرفته است، در این صورت چگونه ممکن است پیمان خود را تبدیل کند؟ هیچ یک از پیامبران به قدر چشم به هم زدن به خدا شرک نورزیده‏اند، چگونه خدا کسى را به پیامبرى مبعوث مى‏کند که بیشتر عمر خود را با شرک به خدا سپرى کرده است؟ ! و نیز پیامبر فرمود: «در حالى که آدم بین روح و جسد بود (هنوز آفریده نشده بود) من پیامبر شدم‏» .

باز یحیى گفت: روایت‏شده است که پیامبر فرمود: «هیچگاه وحى از من قطع نشد، مگر آنکه گمان بردم که به خاندان خطاب (پدر عمر) نازل شده است‏» ، یعنى نبوت از من به آنها منتقل شده است.

حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا امکان ندارد که پیامبر در نبوت خود شک کند، خداوند مى‏فرماید: «خداوند از فرشتگان و همچنین از انسانها رسولانى بر مى‏گزیند». (بنابر این، با گزینش الهى، دیگر جاى شکى براى پیامبر در باب پیامبرى خویش وجود ندارد) .

یحیى گفت: روایت‏شده است که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: «اگر عذاب نازل مى‏شد، کسى جز عمر از آن نجات نمى‏یافت‏» . حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا خداوند به پیامبر اسلام فرموده است: «و مادام که تو در میان آنان هستى، خداوند آنان را عذاب نمى‏کند و نیز مادام که استغفار مى‏کنند، خدا عذابشان نمى‏کند». بدین ترتیب تا زمانى که پیامبر در میان مردم است و تا زمانى که مسلمانان استغفار مى‏کنند، خداوند آنان را عذاب نمى‏کند.

 

از مدینه به بغداد

پیش از این، در زندگى امام رضا (ع) ، گفتیم وقتى مامون آن حضرت را به خراسان احضار کرد، حضرت جواد (ع) با پدرش به آن دیار نرفت و چون پدر بزرگوارش وفات یافت وى در مدینه زندگى مى‏کرد. مسعودى در کتاب اثبات الوصیه گوید: هنگامى که رضا (ع) از دنیا رفت، مامون در پى فرزند آن حضرت، جواد (ع) ، فرستاد و وى را به بغداد برد و او را نزدیک خانه خود در آن شهر سکنى داد و دخترش ام الفضل را به ازدواج وى درآورد.

سبط بن جوزى در تذکره الخواص گوید: چون امام رضا (ع) وفات یافت، فرزندش محمد ملقب به جواد نزد مامون آمد. مامون وى را مورد اکرام قرار داد و هر آنچه با پدرش کرده بود در حق وى نیز انجام داد اما در این نکته اختلاف شده است که آیا مامون دخترش ام الفضل را پیش از وفات امام رضا (ع) به ازدواج امام جواد (ع) در آورد یا پس از وفات آن حضرت؟

نگارنده: در سیره امام رضا (ع) گذشت که مامون دخترش را به ازدواج امام جواد (ع) درآورد، بلکه وى را نامزد امام جواد (ع) قرار داد. از همین رو است که برخى توهم کرده‏اند که مامون دخترش را در زمان حیات امام رضا (ع) به ازدواج امام جواد (ع) درآورده است. اما حقیقت آن است که مامون دخترش را در زمان حیات امام رضا (ع) به نامزدى امام جواد (ع) درآورد و پس از رحلت امام رضا (ع) ، ازدواج آن دو صورت گرفت.

شیخ مفید گوید: مامون شیفته ابو جعفر (ع) بود. زیرا مى‏دید آن امام با آن سن و سال اندک در فضل و حکمت و علم و آداب و کمال عقل تا چه اندازه پیش است. به طورى که هیچ کدام از مشایخ همعصر آن حضرت با وى برابرى نمى‏کردند. از این رو دختر خویش را به همسرى امام جواد (ع) درآورد و در بزرگداشت و اکرام آن حضرت از هیچ کارى فروگذار نمى‏کرد.

 

 

 

ازدواج امام جواد (ع) با دختر مامون

در شرح زندگانى امام رضا-علیه السلام-گفتیم که مامون چون در میان یک سلسله تنگناها و شرائط دشوار سیاسى قرار گرفته بود، براى رهایى از این تنگناها، تصمیم‏گرفت‏خود را به خاندان پیامبر نزدیک سازد، و بر همین اساس با تحمیل ولیعهدى بر امام هشتم مى‏خواست‏سیاست چند بعدى خود را به مورد اجرا بگذارد.

از سوى دیگر، عباسیان از این روش مامون که احتمال مى‏رفت‏خلافت را از بنى عباس به علویان منتقل سازد، سخت ناراضى بودند و به همین جهت‏به مخالفت‏با او برخاستند و چون امام توسط مامون مسموم و شهید شد آرام گرفتند و خشنود شدند و به مامون روى آوردند.

مامون کار زهر دادن به امام را بسیار سرى و مخفیانه انجام داده بود و سعى داشت جامعه از این جنایت آگاهى نیابد و از همینرو براى پوشاندن جنایات خود تظاهر به اندوه و عزادارى مى‏کرد، اما با همه پرده پوشى و ریاکارى، سرانجام بر علویان آشکار گردید که قاتل امام جز مامون کسى نبوده است، لذا سخت دل آزرده و خشمگین گردیدند و مامون بار دیگر حکومت‏خویش را در معرض خطر دید و براى پیشگیرى از عواقب امر، توطئه دیگرى آغاز کرد و با تظاهر به مهربانى و دوستى نسبت‏به امام جواد-علیه السلام-تصمیم گرفت دختر خود را به حضرت تزویج کند تا استفاده‏اى را که از تحمیل ولیعهدى بر امام رضا-علیه السلام-در نظر داشت از این وصلت نیز بدست آورد.

بر اساس همین طرح بود که امام جواد-علیه السلام-را در سال ۲۰۴ ه. ق یعنى یک سال پس از شهادت امام رضا-علیه السلام-از مدینه به بغداد آورد و به دنبال مذاکراتى که در جلسه مناظره امام با یحیى بن اکثم گذشت (و قبلا آن را نقل کردیم) دختر خود «ام الفضل‏» را به همسرى حضرت در آورد!

انگیزه‏هاى مامون

این ازدواج که مامون بر آن اصرار داشت، کاملا جنبه سیاسى داشت‏و مى‏توان دریافت که وى از این کار چند هدف یاد شده در زیر را تعقیب مى‏کرد:

۱- با فرستادن دختر خود به خانه امام، آن حضرت را براى همیشه دقیقا زیر نظر داشته باشد و از کارهاى او بیخبر نماند (دختر مامون نیز براستى وظیفه خبرچینى و گزارشگرى مامون را خوب انجام مى‏داد و تاریخ شاهد این حقیقت است) .

۲- با این وصلت، به خیال خام خویش، امام را با دربار پرعیش و نوش خود مرتبط و آن بزرگوار را به لهو و لعب و فسق و فجور بکشاند و بدین ترتیب بر قداست امام لطمه وارد سازد و او را در انظار عمومى از مقام ارجمند عصمت و امامت‏ساقط و خوار و خفیف نماید!

۳- با این وصلت علویان را از اعتراض و قیام بر ضد خود باز دارد و خود را دوستدار و علاقه‏مند به آنان وانمود کند.

۴-هدف چهارم مامون، عوامفریبى بود;چنانکه گاهى مى‏گفت: من به این وصلت اقدام کردم تا ابو جعفر-علیه السلام-از دخترم صاحب فرزند شود و من پدر بزرگ کودکى باشم که از نسل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و على بن ابى طالب-علیه السلام-است. اما خوشبختانه این حقه مامون نیز بى نتیجه بود زیرا دختر مامون هرگز فرزندى نیاورد! (۲) و فرزندان امام جواد-علیه السلام-همگى از همسر دیگر امام بودند.

اینها انگیزه‏هاى مامون از این ازدواج بود. حال باید دید امام جواد-علیه السلام-چرا با این ازدواج موافقت کرد؟

از آنجا که بى هیچ شکى، امام اهداف و مقاصد واقعى مامون را از این گونه‏کارها مى‏دانست و نیز مى‏دانست که او همان کسى است که مرتکب جنایت‏بزرگ قتل پدرش امام رضا-علیه السلام-شده، به نظر مى‏رسد که موافقت امام با این ازدواج عمدتا بر اثر فشارى بوده است که مامون از پیش بر امام وارد کرده بوده است، زیرا ازدواجى اینچنین، تنها به مصلحت مامون بوده است نه به مصلحت امام! نیز مى‏توان تصور کرد که نزدیکى امام به دربار مى‏توانست مانع ترور حضرت از طرف معتصم و عامل پیشگیرى از سرکوبى سران تشیع و یاران برجسته امام توسط عوامل خلیفه باشد، و این، به یک معنا مى‏توانست‏شبیه قبول وزارت هارون از طرف على بن یقطین یعنى نفوذ در دربار خلافت‏به نفع جبهه تشیع باشد.

 

 

بازگشت‏ امام به مدینه

پس از مدتى امام جواد (ع) براى گزاردن حج از مامون اجازه خواست و از بغداد به سوى مدینه حرکت کرد. در این سفر ام الفضل نیز آن حضرت را همراهى مى‏کرد.

پس از حرکت امام جواد (ع) به مدینه، مامون در طرسوس درگذشت و مردم با برادرش معتصم بیعت کردند. معتصم آن حضرت را خواست و او را به بغداد آورد. مسعودى در اثبات الوصیه گوید: ابو جعفر (ع) در سالى که مامون به بدندون از دیار روم رفت، همراه با ام الفضل به قصد زیارت خانه کعبه به مکه عزیمت کرد. ابو الحسن على، فرزند امام که در آن هنگام کوچک بود، نیز با آن امام همراه بود. امام جواد (ع) آن کودک را در مدینه نهاد و خود با ام الفضل به سوى عراق روانه شد. آن حضرت پیش از حرکت‏به سوى عراق، با ابو الحسن على سخن گفت و بر جانشینى او پس از خودش تصریح و به او وصیت کرد. مامون در روز پنج‏شنبه ۱۳ رجب سال ۲۱۸ هجرى، در حالى که ۱۶ سال از امامت ابو جعفر (ع) مى‏گذشت، وفات یافت. و مردم با معتصم، ابو اسحاق محمد بن هارون، در ماه شعبان سال ۲۱۸ هجرى بیعت کردند.

از زمانى که ابو جعفر به عراق بازگشت معتصم و جعفر بن مامون به فکر افتادند با به کار بستن حیله‏اى آن حضرت را از میان بردارند.

اما شیخ مفید تصریح کرده است که این واقعه در محرم سال ۲۲۰ هجرى بوده است. وى گوید: امام جواد (ع) دو شب مانده از محرم در سال ۲۲۰ هجرى به بغداد وارد شد و در ذى القعده همان سال در آن شهر وفات یافت.

با این وجود مسعودى پیش از این عبارت گوید: امام (ع) همواره در مدینه بود، تا آن که معتصم در آغاز سال ۲۲۵ هجرى او را به بغداد فراخواند. و امام (ع) در آن شهر ماندگار شد تا آن که در آخر ذى القعده همان سال دنیا را بدرود گفت.

نگارنده: اولا: سخن مسعودى که گفته است معتصم او را در سال ۲۲۵ هجرى به بغداد فراخواند، با آنچه بعد از این گفته، منافات دارد. ثانیا: آوردن امام به بغداد در سال ۲۲۰ هجرى با آنچه همه بر آن اتفاق نظر دارند و از جمله شیخ مفید نیز بر آن است که وفات آن حضرت در سال ۲۲۰ هجرى بوده است، منافات دارد. شاید این خطا، در اثر سهو القلمى بوده که از جانب مسعودى یا یکى از ناسخان روى داده است.

 

 

 

بازگشت‏ امام به بغداد

پس از مدتى امام جواد (ع) براى گزاردن حج از مامون اجازه خواست و از بغداد به سوى مدینه حرکت کرد. در این سفر ام الفضل نیز آن حضرت را همراهى مى‏کرد.

پس از حرکت امام جواد (ع) به مدینه، مامون در طرسوس درگذشت و مردم با برادرش معتصم بیعت کردند. معتصم آن حضرت را خواست و او را به بغداد آورد. مسعودى در اثبات الوصیه گوید: ابو جعفر (ع) در سالى که مامون به بدندون از دیار روم رفت، همراه با ام الفضل به قصد زیارت خانه کعبه به مکه عزیمت کرد. ابو الحسن على، فرزند امام که در آن هنگام کوچک بود، نیز با آن امام همراه بود. امام جواد (ع) آن کودک را در مدینه نهاد و خود با ام الفضل به سوى عراق روانه شد. آن حضرت پیش از حرکت‏به سوى عراق، با ابو الحسن على سخن گفت و بر جانشینى او پس از خودش تصریح و به او وصیت کرد. مامون در روز پنج‏شنبه ۱۳ رجب سال ۲۱۸ هجرى، در حالى که ۱۶ سال از امامت ابو جعفر (ع) مى‏گذشت، وفات یافت. و مردم با معتصم، ابو اسحاق محمد بن هارون، در ماه شعبان سال ۲۱۸ هجرى بیعت کردند.

از زمانى که ابو جعفر به عراق بازگشت معتصم و جعفر بن مامون به فکر افتادند با به کار بستن حیله‏اى آن حضرت را از میان بردارند.

اما شیخ مفید تصریح کرده است که این واقعه در محرم سال ۲۲۰ هجرى بوده است. وى گوید: امام جواد (ع) دو شب مانده از محرم در سال ۲۲۰ هجرى به بغداد وارد شد و در ذى القعده همان سال در آن شهر وفات یافت.

با این وجود مسعودى پیش از این عبارت گوید: امام (ع) همواره در مدینه بود، تا آن که معتصم در آغاز سال ۲۲۵ هجرى او را به بغداد فراخواند. و امام (ع) در آن شهر ماندگار شد تا آن که در آخر ذى القعده همان سال دنیا را بدرود گفت.

نگارنده: اولا: سخن مسعودى که گفته است معتصم او را در سال ۲۲۵ هجرى به بغداد فراخواند، با آنچه بعد از این گفته، منافات دارد. ثانیا: آوردن امام به بغداد در سال ۲۲۰ هجرى با آنچه همه بر آن اتفاق نظر دارند و از جمله شیخ مفید نیز بر آن است که وفات آن حضرت در سال ۲۲۰ هجرى بوده است، منافات دارد. شاید این خطا، در اثر سهو القلمى بوده که از جانب مسعودى یا یکى از ناسخان روى داده است.

 

 

مکتب علمى امام جواد (ع)

مى‏دانیم که یکى از ابعاد بزرگ زندگى ائمه ما، بعد فرهنگى آن است. این پیشوایان بزرگ هر کدام در عصر خود فعالیت فرهنگى داشته در مکتب خویش شاگردانى تربیت مى‏کردند و علوم و دانشهاى خود را توسط آنان در جامعه منتشر مى‏کردند، اما شرائط اجتماعى و سیاسى زمان آنان یکسان نبوده است، مثلا در زمان امام باقر-علیه السلام-و امام صادق-علیه السلام- (به شرحى که در سیره آنان نوشتیم) شرائط اجتماعى مساعد بود و به همین جهت دیدیم که تعداد شاگردان و راویان حضرت صادق-علیه السلام-بالغ بر چهار هزار نفر مى‏شد، ولى از دوره امام جواد تا امام عسکرى-علیه السلام-به دلیل فشارهاى سیاسى و کنترل شدید فعالیت آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعالیت آنان بسیار محدود بود و از این‏نظر تعداد راویان و پرورش یافتگان مکتب آنان نسبت‏به زمان حضرت صادق-علیه السلام-کاهش بسیار چشمگیرى را نشان مى‏دهد.
بنابر این اگر مى‏خوانیم که تعداد راویان و اصحاب حضرت جواد-علیه السلام-قریب صد و ده نفر بوده‏اند و جمعا ۲۵۰ حدیث از آن حضرت نقل شده ، نباید تعجب کنیم، زیرا از یک سو، آن حضرت شدیدا تحت مراقبت و کنترل سیاسى بود و از طرف دیگر، زود به شهادت رسید و به اتفاق دانشمندان بیش از بیست و پنج‏سال عمر نکرد!

در عین حال، باید توجه داشت که در میان همین تعداد محدود اصحاب و راویان آن حضرت، چهره‏هاى درخشان و شخصیتهاى برجسته‏اى مانند: على بن مهزیار، احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى، زکریا بن آدم، محمد بن اسماعیل بن بزیع، حسین بن سعید اهوازى، احمد بن محمد بن خالد برقى بودند که هر کدام در صحنه علمى و فقهى وزنه خاصى به شمار مى‏رفتند، و برخى داراى تالیفات متعدد بودند.

از طرف دیگر، روایان احادیث امام جواد-علیه السلام-تنها در محدثان شیعه خلاصه نمى‏شوند، بلکه محدثان و دانشمندان اهل تسنن نیز معارف و حقایقى از اسلام را از آن حضرت نقل کرده‏اند. به عنوان نمونه «خطیب بغدادى‏» احادیثى با سند خود از آن حضرت نقل کرده است. همچنین حافظ «عبد العزیز بن اخضر جنابذى‏» در کتاب «معالم العتره الطاهره‏» و مؤلفانى نیز مانند: ابو بکر احمد بن ثابت، ابو اسحاق ثعلبى، و محمد بن منده بن مهربذ در کتب تاریخ و تفسیر خویش روایاتى از آن حضرت نقل کرده‏اند.

 

چگونگى شهادت امام جواد

در مورد شهادت امام جواد ( علیه السلام) یک دسته از روایات مى‏گویند آن حضرت به دست همسرش ام الفضل، دختر مأمون، به اشاره معتصم مسموم گشت. ولى روایتى دیگر مى‏گوید: بعد از آنکه معتصم امام را به بغداد طلبید… به وسیله «اشناس» شربتى از پرتقال براى امام فرستاد و اشناس به او گفت: پیش از شما امیرالمؤمنین به احمد بن ابى داوود و سعید بن خضیب و گروهى از بزرگان از این شربت نوشانیده و امر کرده است شما هم آن را با آب یخ بنوشید. این بگفت و یخ آماده کرد. امام فرمود: در شب آن را مى‏نوشم. اشناس گفت: باید خنک نوشیده شود و الان یخ آن آب مى‏شود و اصرار کرد و امام ( علیه السلام) با علم به عمل آنان آن را نوشید» .

در جاى دیگرى آمده است که ابن ابى داوود بعد از ماجرایى مربوط به قطع دست سارق که امام ( علیه السلام) دیگران را مجاب کرد و معتصم به سخن امام عمل کرد و حرف دیگران را رد کرد، معتصم را به کشتن امام تحریک کرد. ابن ابى داوود مى‏گوید: «پس به معتصم گفتم: خیر خواهى براى امیرالمؤمنین بر من واجب است و من واجب است و من در این جهت سخنى مى‏گویم که مى‏دانم با آن به آتش (جهنم) مى‏افتم!

معتصم گفت: آن سخن چیست؟

گفتم: (چگونه) امیرالمؤمنین براى امرى از امور دینى که اتفاق افتاده است فقهاء و علماء مردم را جمع کرد و حکم آن حادثه را از آنان پرسید و آنان حکم آن را به طورى که مى‏دانستند گفتند و در مجلس، اعضاى خانواده امیرالمؤمنین و فرماندهان و وزراء و دبیران حضور داشتند و مردم از پشت در به آنچه که در مجلس مى‏گذشت گوش مى‏دادند… آنگاه به خاطر گفته مردى که نیمى از مردم به امامت او معتقدند و ادعا مى‏کنند او از امیرالمؤمنین شایسته‏تر به مقام او است، تمامى سخنان آن علماء و فقهاء را رها کرد و به حکم آن مرد حکم کرد؟ !

پس رنگ معتصم تغییر کرد و متوجه هشدار من شد و گفت: خدا در برابر این خیر خواهیت به تو پاداش نیک عطا کند!

پس در روز چهارم یکى از دبیران وزرایش را مأمور کرد تا ابوجعفر ( علیه السلام) را به منزل خود دعوت کند، او چنین کرد ولى ابوجعفر ( علیه السلام) نپذیرفت و گفت: تو مى‏دانى که من در مجالس شما حاضر نمى‏شوم. آن شخص گفت: من شما را براى ضیافتى دعوت مى‏کنم و دوست دارم بر فرش خانه من قدم بگذارى و من با ورود شما به منزلم متبرک شوم. و فلان بن فلان از وزراى خلیفه دوست دارد خدمت شما برسد.

پس آن حضرت ( علیه السلام) به منزل او رفت و چون غذا خورد احساس مسمومیت کرد و مرکب خود را طلبید. صاحب خانه از او خواست نرود، ابوجعفر ( علیه السلام) فرمود: بیرون رفتن من از خانه تو براى تو بهتر است!

پس در آن روز و شب حال او منقلب بود تا اینکه رحلت نمود.



ارسال نظر



لوگو اسپانسر