کد مطلب: 1270 | زمان انتشار: ۹:۱۴:۵۲ - چهارشنبه ۸ آبا ۱۳۹۲ | بدون نظر | دفعات مشاهده : 1,594 | |

حکایت حمله اسکندر به ایران

حکایت حمله اسکندر به ایران

حکایت حمله اسکندر به ایران.حکایت و داستان.حمله ی اسکندر

اسکندر قبل از حمله به ایران درمانده و مستأصل بود.

از خود می پرسید که چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر می فهمند حکومت کنم؟

یکی از مشاوران می گوید: کتابهایشان را بسوزان. بزرگان و خردمندانشان را بکش و دستور بده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند.

اما در ظاهر یکی دیگر از مشاوران (به گفته برخی، ارسطو) پاسخ می دهد: نیازی به چنین کاری نیست. از میان مردم آن سرزمین، آنها را که نمی فهمند و کم سوادند، به کارهای بزرگ بگمار.

آنها که می فهمند و باسوادند، به کارهای کوچک و پست بگمار.

بی سوادها و نفهم ها همیشه شکرگزار تو خواهند بود و هیچگاه توانایی طغیان نخواهند داشت. فهمیده ها و با سوادها هم یا به سرزمین های دیگر کوچ می کنند یا خسته و سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشه ای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد.



ارسال نظر



لوگو اسپانسر