اشعار زیبای احمد شاملو

اشعار زیبای احمد شاملو ,شعرهای کوتاه شاملو

و عشق را 
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد…
روزگار غریبی است نازنین…
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است 
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد… شاملو

***اشعار شاملو,شعرهای کوتاه وزیبای شاملو ****

آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک
همچون گلوگاه پرنده ای
هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند
سالیان بسیاری نمی بایست
دریافتی را
که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است …  شاملو

 ***اشعار شاملو,شعرهای کوتاه وزیبای شاملو ****

به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود… شاملو

***اشعار شاملو,شعرهای کوتاه وزیبای شاملو **** 

روزی ما دوباره کبوترهایمان را 
پرواز خواهیم داد 
و مهربانی 
دست زیبایی را خواهد گرفت 
و من آن روز را انتظار می کشم 
حتی روزی که نباشم شاملو

 ***اشعار شاملو,شعرهای کوتاه وزیبای شاملو ****

گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را، به رسوائی نیاویزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست
گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه،
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک… شاملو

 ***اشعار شاملو,شعرهای کوتاه وزیبای شاملو ****

کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ، ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمیکرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم … شاملو

 ***اشعار شاملو,شعرهای کوتاه وزیبای شاملو ****

ای کاش میتوانستند 
از آفتاب یاد بگیرند
که بی دریغ باشند
در دردها و شادیهایشان
حتی
با نان خشکشان
و کاردهایشان را 
جز از برایِ قسمت کردن
بیرون نیاورند … شاملو

 ***اشعار شاملو,شعرهای کوتاه وزیبای شاملو ****

ای کاش میتوانستم
یک لحظه میتوانستم ای کاش
بر شانه های خود بنشانم
این خلق بیشمار را،
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست
و باورم کنند شاملو

 ***اشعار شاملو,شعرهای کوتاه وزیبای شاملو ****

برای زیستن دو قلب لازم است،قلبی که
دوست بدارد
قلبی که دوستش بدارند شاملو

 ***اشعار شاملو,شعرهای کوتاه وزیبای شاملو ****

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل 
افسانه ای است
و قلب
برای زندگی بس است… شاملو

 ***اشعار شاملو,شعرهای کوتاه وزیبای شاملو ****

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن … شاملو

***اشعار شاملو,شعرهای کوتاه وزیبای شاملو **** 

یاران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند.

آنگاه، من، که بودم
جغد سکوت لانه تاریک درد خویش،
چنگ زهم گسیخته زه را
یک سو نهادم
فانوس بر گرفته به معبر در آمدم
گشتم میان کوچه مردم
این بانگ با لبم شررافشان:
آهای !
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!
خون را به سنگفرش ببینید! …
این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش 
کاینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن … شاملو

 ***اشعار شاملو,شعرهای کوتاه وزیبای شاملو ****

بی تو مهتاب تنهای دشتم
بی تو خورشید سرد غروبم
بی تو بی‌نام و بی‌سرگذشتم.
بی تو خاکسترم
بی تو، ‌ای دوست! شاملو

 ***اشعار شاملو,شعرهای کوتاه وزیبای شاملو ****

تو نمی‌دانی نگاهِ بی‌مژه‌ی محکومِِ یک اطمینان
وقتی که در چشمِِ حاکمِ یک هراس خیره می‌شود
چه دریایِی‌ست!
تو نمی‌دانی مُردن
وقتی که انسان مرگ را شکست داده است
چه زنده‌گی‌ست! شاملو

 ***اشعار شاملو,شعرهای کوتاه وزیبای شاملو ****

سکوت‏آب 
مى‏تواند 
خشکى ‏باشد و فریاد عطش: 
سکوت‏گندم 
مى‏تواند 
گرسنه‏گى ‏باشد و غریو پیروزمندانه‏ى قحط: 
همچنان که ‏سکوت ‏آفتاب 
ظلمات ‏است ـ 
اما سکوت ‏آدمى فقدان‏ جهان ‏و خداست: 
غریو را 
تصویر کن!شاملو

 ***اشعار شاملو,شعرهای کوتاه وزیبای شاملو ****

مردی که تنها به راه میرود با خود میگوید
در کوچه میبارد و گرما در خانه نیست
حقیقت از شهر زندگان گریخته است،من با تمامِ حماسه ام به گورستان خواهم رفت
وتنها
چرا که
به راستی، کدامین همسفر میتوان اطمینان داشت؟
و به راستی
آنکه در این راه قدم برمی دارد به همسفری چه حاجت است؟ شاملو

 ***اشعار شاملو,شعرهای کوتاه وزیبای شاملو ****

زندگی یک تصادف است ، مرگ یک واقعیت شاملو